حرام دانند که می خراب باشد

حرام خوارند که می شراب باشد

ربی چه کنم رها باشم

بی شک نکند سراب باشد


باز در محفل خوبان, پیمانه به دستم

چشم  بر زلف پریشان تو بستم

گویند که نهد خاک برونم از خود

پیمانه چو افتاد و این کوزه شکستم

هر بار که افتاد ز دستم توبه

در محفل خوبان  بدیدم مستم

هر بار که گذشت و می خرابی کردیم

وان روز دگر ز خود شنیدم هستم